بگذرانم، صبح به صبح بلند شوم و بروم لب دریا آدم هایی را تماشا کنم که عینک آفتابی زده اند و عرق از روی بدن های چرب روغنمالی شان سر می خورد پایین، نیمی عرق و نیمی دریا، نیمی عصارهٔ تن ها و نیمی از ثروت دریا. می توانستم همین کار را کنم: تماشا) چیزی که هست؛ نه شهر ساحلی با برج و پاساژهایش، نه شهر حومه ای با درخت ها و دوچرخه هایش و نه
ورند را دوست دارم. دلم میخواهد یکگوشه از میز بنشینم و مشغول باشم. همین. اما آن شلوغی من را هم در خودش میکشد. بچهها مدام آدم را به حرف میگیرند. از خانواده و شهر و سفر و گذشته و آینده و رختخواب حرف میزنند. چیزهای خنده دار، جنجالی یا معمولی. بعد من هم معمولاً باید شریک شوم.
چه ماهی هستی؟ گفتم فروردین. گفت آها! گفتم موردی که نداره؟! گفت نه. ولی بعد از چند وقت وسط حرفها بهم گفت: نجمه تو مغروری؟ گفتم نه اصلا. بعد باز مثل چیزی که درونش را آزار بدهد. پرسید خجالتی هستی؟ گفتم نه!
شت تلفن با بدترین و وقیحترین. لحن با همسر یا دوست دخترش صحبت میکند. توی هر ساختمانی یک مرد وجود دارد. _ ساختمان ما دو نفر_ که هر از چندگاهی دعوای نفرتانگیزی راه میاندازند همسرشان را از خانه بیرون میاندازند. به زن مومنشان تهمت خیانت میزنند و او را با بچهتوی کوچه رها میکنند. فرقی نمیکند کجای تهران باشی. این رفتار در هر طبقهای اتفاق میافتد. اینجا توی تهران کتک خوردن زنها را بارها دیدهام توی خیابان، پارک و پیادهروها. این عجز و لابهی همیشگی زنها اعصابم را به هم روشهای طبیعی افزایش حجم الت میریزد. این قرص الت قوی
گاهی فکر میکنم این خاصیت آدمهای جنوب است، اگر درگیر عشیره و قبیله نشده باشند. اگر سنت و قانون دست و پایشان را نگرفته باشد. آدمهایی هستند که خدایی ترند. به خدا شبیه ترند. صبر با خونشان عجین شده. از هر بیمبالاتی روزگار ولوله در مغزشان نمیشود.