گاهی از رشت تا تهران یا تهران تا رشت میکوبیدیم و میرفتیم که ببینیم همدیگر را. گاهی خط و کاغذمان میرسید و بعضی وقتها با تلفن تلاشی عبث برای پیوند رشته ای که رسته بود میکردیم. اما نبودیم دیگر نبودیم. برای بعضیها عشق، اما برای من دوستی غریبترین چیزهاست. الزام آور و فریبنده...
میگفت:« چقدر دیر شده برای من، هیچچیزی مطبوع نیست، نه سفر رفتن و کنکاش، نه لذت بردن و نه عشق، نه پوشیدن و خریدن...انگار فرص